نام امام هفتم ما , موسی و لقب آن حضرت کاظم (علیه السلام) کنیه آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم ، مادرش بانویی بافضیلت بنام «حمیده»، و پدرش پیشوای ششم حضرت صادق - علیهالسلام - است/است . شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .تولد امام موسی کاظم (علیه السلام) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجری در ابواء اتفاق افتاد .دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .امام موسی کاظم (علیه السلام) از حدود 21 سالگی بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال و اندکی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) .او در سال 128 هجری در سرزمین «ابوأ» (یکی از روستاهای اطراف مدینه) چشم به جهان گشود و در سال 183 (یا 186)به شهادت رسید/
خلفای معاصر حضرت:
از سال 148 که امام صادق - علیهالسلام - به شهادت رسید، دوران امامت حضرت کاظم آغاز گردید. آن حضرت در این دوران با خلفای یاد شده در زیر معاصر بود:
1- منصور دوانیقی (136-158)/2- محمد معروف به مهدی (158-169)/3- هادی (169-170)/4- هارون (170-193)/.هنگام رحلت امام صادق - علیهالسلام - منصور دوانیقی ، خلیفه مشهور و ستمگر عباسی ، دراوج قدرت و تسلط بود/منصور کسی بود که برای پایههای حکومت خود، انسانهای فراوانی را به قتل رسانید. او در این راه نه تنها شیعیان، بلکه فقها و شخصیتهای بزرگ جهان تسنن را نیز که با او مخالفت می ورزیدند، سخت مورد آزار قرار می داد، چنانکه «ابوحنیفه» را به جرم اینکه برضد او به پشتیبانی از «ابراهیم» (پسر عبدالله محض، و رهبر قیام ضدّ عباسی در عراق) فتوا داده بود، شلاق زد، و به زندان افکند!(1-1) . امام کاظم پس از وفات پدر، در سن بیست سالگی با چنین زمامدار ستمگری روبرو گردید که حاکم بلا منازع قلمرو اسلامی به شمار می رفت/ منصور وقتی که توسط «محمد بن سلیمان» (فرماندار مدینه) از درگذشت امام صادق آگاه شد، طی نامهای به وی نوشت:
اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!طولی نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید:
جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمی خود، پنج نفر را به عنوان وصی خود برگزیده که عبارتنداز:
1- خلیفه وقت، منصور دوانیقی !
2- محمد بن سلیمان(فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده!)
3- عبدالله بن جعفر بن محمد(برادر بزرگ امام کاظم)
4- موسی بن جعفر علیهالسلام -
5- حمیده(همسر آن حضرت!) فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از این افراد باید به قتل برساند؟! منصور که هرگز تصور نمی کرد با چنین وضعی روبرو شود، فوقالعاده خشمگین گردید و فریاد زد:
اینها را نمی شود کشت! البته این وصیتنامه امام یک حرکت سیاسی بود؛ زیرا حضرت صادق علیهالسلام - قبلاً امام بعدی و جانشین واقعی خود یعنی حضرت کاظم را به شیعیان خاص و خاندان علوی معرفی کرده بود، ولی از آنجا که از نقشههای شوم و خطرناک منصور آگاهی داشت، برای حفظ جان پیشوای هفتم چنین وصیتی نموده بود.
پاسدار دانشگاه جعفری :
بررسی اوضاع و احوال نشان می داد که هرگونه اقدام حاد و برنامهای که حکومت منصور از آغاز روی آن حساسیت نشان بدهد صلاح نیست، ازینرو امام کاظم دنباله برنامه علمی پدر را گرفت و حوزهای نه به وسعت دانشگاه جعفری تشکیل داد و به تربیت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضیلت پرداخت «سید بن طاووس» می نویسد:
گروه زیادی از یاران و شیعیان خاص امام کاظم علیهالسلام -و رجال خاندان هاشمی در محضر آن حضرت گرد می آمدند و سخنان گهربار و پاسخهای آن حضرت به پرسشهای حاضران را یادداشتمی نمودند و هر حکمی که در مورد پیشآمدی صادر می نمود، ضبط می کردند.(2-1)«سید امیرعلی » می نویسد:
در سال 148 امام جعفر صادق علیهالسلام - در شهر مدینه درگذشت ، ولی خوشبختانه مکتب علمی او تعطیل نشد، بلکه به رهبری جانشین و فرزندش موسی کاظم علیهالسلام - ، شکوفایی خود را حفظ کرد.(3-1)موسی بن جعفر نه تنها از نظر علمی تمام دانشمندان و رجال علمی آن روز را تحتالشعاع قرار داده بود، بلکه از نظر فضائل اخلاقی و صفات برجسته انسانی نیز زبانزد خاص و عام بود، به طوری که تمام دانشمندانی که با زندگی پرافتخار آن حضرت آشنایی دارند در برابر عظمت شخصیت اخلاقی وی سر تعظیم فرود آوردهاند/«ابن حجر هیتمی » ، دانشمند و محدث مشهور جهان تسنّ، می نویسد:
موسی کاظم وارث علوم و دانشهای پدر و دارای فضل و کمال او بود. وی در پرتو عفو و گذشت و بردباری فوقالعادهای که (در رفتار با مردم نادان) از خود نشان داد، کاظم لقب یافت، و در زمان او هیچکس در معارفالهی و دانش و بخشش به پایه او نمی رسید.(4-1)
کارنامه سیاه خلافت، در عصر امام کاظم (علیه السلام) :
1- مهدی عباسی :
دوران سیاه خلافت منصور که سایه شوم آن در سراسر کشور اسلامی سنگینی می کرد، با مرگ وی به پایان رسید و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار، نفس راحتی کشیدند/ پس از وی فرزندش محمد مشهور به « مهدی» روی کار آمد. زمامداری مهدی ابتدا با استقبال گرم عموم مردم روبرو گردید، زیرا وی نخست در باغ سبز به مردم نشان داد و با اعلان فرمان «عفو عمومی » تمام زندانیان سیاسی را (اعم از بنی هاشم و دیگران) آزاد ساخت، و به قتل و کشتار و شکنجه و آزار مردم خاتمه بخشید، و تمام اموال منقول و غیر منقول مردم را که پدرش منصور مصادره و ضبط کرده بود، به صاحبان آنها تحویل داد و مقدار زیادی از موجودی خزانه بیتالمال را در میان مردم تقسیم کرد.(1) طبق نوشته « مسعودی» ، مورخ مشهور ، مجموع اموالی که منصور بزور از مردم گرفته بود ، بالغ بر ششصد میلیون درهم و چهارصد میلیون دینار بود!! و این مبلغ غیر از مالیات اراضی و خراجهایی بود که منصور در زمان خلافت خود از کشاورزان گرفته بود.(2) و چون به دستور وی تمام این اموال به عنوان «بیت المال مظالم»! درمحل مخصوصی نگهداری می شد و نام صاحب هر مالی روی آن نوشته شده بود، مهدی همه آنها را تفکیک نموده به صاحبان اموال و یا وارث آنها تحویل داد.(3)شاید یکی از عوامل اقدام مهدی این بود که وقتی که او روی کار آمد، جنبشها و نهضتهای ضد استبدادی علویان به وسیله منصور سرکوب شده و آرامش نسبی برقرار شده بود/در هرحال این آزادی و امنیت و رفاه اقتصادی موجبات رضایت گروه های مختلف اجتماع را فراهم آورد و خون تازهای در شریان حیات اجتماعی و اقتصادی به جریان انداخت/البته اگر این برنامه ادامه پیدا می کرد آثار و نتایج درخشانی به بار می آورد، ولی متأسفانه طولی نکشید که برنامه عوض شد و خلیفه جدید چهره اصلی خود را آشکار ساخت و برنامههای ضد اسلامی خلفای پیشین از نو آغاز گردید.
کانون عیاشی و فساد:
«مهدی » در آغاز خلافت به پیروی از «منصور» که مردی خشک و باصلابت بود، خیل ندیمان و عناصر آلوده را که معمولاً در دربار خلفأ بزمآرایی می کردند، به دربار راه نداد و از خوشگذرانی و مجالس عیش و نوش دوری جست، ولی بیش از یک سال نگذشته بود که تغییر روش داد و بساط خوشگذرانی و عیاشی را دایر کرد و ندیمان را مورد توجه فوقالعاده قرار داد، و هرچه خیراندیشان و رجال بی نظر عواقب ناگوار این کار را گوشزد کردند، ترتیب اثر نداد و گفت:
« آن دم خوش است که در بزم بگذرد و زندگی بدون ندیمان درکام من گوارا نیست»!(4) وی بهقدری در این راه افراط می کرد که حتی گوش به نصایح و اندرزهای وزیر خردمند و با فضیلت خود، «یعقوب بن داود» ، نمی داد. او که هرگز در امور کشوری از نظریات یعقوب عدول نمی کرد و نقشهها و برنامههای او را صد در صد به مورد اجرا می گذاشت، وقتی پای بزم و عیش و نوش به میان می آمد، به سخنان منطقی و بی غرضانه او ترتیب اثر نمی داد/یعقوب که از فساد و آلودگی دربار خلافت و بوالهوسی خلیفه رنج می برد، وقتی مشاهده می کرد که اطرافیان مهدی در قصر خلافت اسلامی ! و در حضور وی بساط میگساری گستردهاند، می گفت:
« آیا برای همین کارها وزارت را به عهده من گذاشته و مرا به این سمت منصوب کردهای ؟
آیا صحیح است که بعد از پنج نوبت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع، بر سر سفره شراب بنشینی ؟!»/ ولی ندیمان خلیفه که عادت کرده بودند با بیتالمال مسلمانان، شب و روز به خوشگذرانی بپردازند، سخنان یعقوب را به باد تمسخر گرفته مهدی را به بادهگساری تشویق می کردند و گاهی به زبان شعر می گفتند:
فَدَع عَنکَ یَعقُوبَ بنَ داوُدَ جانِباًوَاَقبِله عَلی صَهبأَ طَیّبَ النّشرِ .. یعقوب و سخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش!(5) این روش مهدی موجب گسترش دامنه آلودگی و لا اُبالیگری در جامعه اسلامی گردید و اشعار و غزلهای بی پرده و هوسانگیز شُعرایی مثل « بَشّار» همه جا دهن به دهن گشت و آتش به خرمن عفت و پاکی جامعه زد و صدای اعتراض بزرگان و افراد غیور از هر سو بلند شد.(6)خلیفه که سرگرم خوشگذرانیهای خود بود ، از آگاهی به وضع مردم دور ماند و در نتیجه فساد و رشوه خواری رواج یافت و مأموران مالیات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند. خود وی نیز بنای سختگیری گذاشت و برای نخستین بار مالیاتهایی بر بازارهای بغداد بست(7) و زندگانی کشاورزان فوقالعاده پریشان گشت و از شدت فشار و سختی به ستوه آمدند.(8)
سختگیری فوقالعاده نسبت به علویان:
طرز رفتار مهدی از جهات مختلف با پدرش منصور فرق داشت، ولی روش این دو، از یک جهت مثل هم بود و آن سختگیری و فشار نسبت به علویان بود. مهدی نیز مثل منصور ازهرگونه سختگیری و فشار نسبت به بنی هاشم فرو گذاری نمی کرد و حتی گاهی بیش از منصور خشونت نشان می داد. مهدی که فرزندان علی علیهالسلام - را برای حکومت خود خطرناک می دانست، همواره در صدد کوبیدن هر جنبشی بود که از طرف آنان رهبری می شد. او با گرایش به سوی تشیع و همکاری با رهبران علوی بشدت مبارزه می کرد/مورخان می نویسند:
« قاسم بن مجاشع تمیمی» هنگام مرگ خود وصیتنامهای نوشت و برای امضای مهدی نزد وی فرستاد. مهدی مشغول خواندن وصیتنامه شد، ولی همین که به جملهای رسید که قاسم ضمن بیان عقاید اسلامی خود، پس از اقرار به یگانگی خدا و نبوت پیامبر اسلام، علی علیهالسلام - را به عنوان امام و جانشین پیامبر، معرفی کرده بود، وصیتنامه را به زمین پرت نمود و آن را تا آخر نخواند!(9)
تحریم شراب در قرآن:
نمونه دیگر از مخالفت شدید مهدی با مظاهر تشیع، گفتگویی است که بین او و امام کاظم علیهالسلام - در مدینه رخ داد. در یکی از سالها مهدی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر با امام کاظم علیهالسلام - ملاقات کرد و برای آنکه به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش کند! بحث حرمت « خَمر» (شراب) در قرآن را پیش کشید و پرسید:
- آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟
آنگاه اضافه کرد:
مردم اغلب می دانند که در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمی دانند که معنای این نهی ، حرام بودن آن است!امام فرمود:
- بلی حرمت شراب در قرآن مجید صریحاً بیان شده است/- در کجای قرآن؟
- آنجا که خداوند (خطاب به پیامبر) می فرماید:
«بگو پروردگار من، تنها کارهای زشت، چه آشکار و چه پنهان و نیز «اِثم» (گناه) و ستم بناحق را حرام نموده است...».(10)آنگاه امام پس از بیان چند موضوع دیگر که در این آیه تحریم شده، فرمود:
مقصود از کلمه «اثم»در این آیه که خداوند آن را تحریم نموده، همان شراب است، زیرا خدا در آیه دیگریی می فرماید:
«از تو از شراب و قمار می پرسند، بگو در آن «اثم کبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است».(11)و اثم که در سوره اعراف صریحاً حرام معرفی شده، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به کار رفته است، بنابراین شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرفی شده است/مهدی سخت تحت تأثیر استدلال امام قرار گرفت و بی اختیار رو به «علی بن یقطین» (که حضور داشت) کرد و گفت:
به خدا این فتوا، فتوای هاشمی است! علی بن یقطین گفت:
«شکر خدا را که این علم را در شما خاندان پیامبر قرار داده است».(12)مهدی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی که خشم خود را بسختی فرو می خورد، گفت:
«راست می گویی ای رافضی »!!(13)
2- هادی عباسی :
سال 169 هجری در تاریخ اسلام یک سال بحرانی و تاریک و پر تشنج و غمانگیز بود، زیرا در این سال پس از مرگ «مهدی عباسی » فرزندش «هادی » که جوانی خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسید و حکومت وی سرچشمه حوادث تلخی گردید که برای جامعه اسلامی بسیار گران تمام شد/ البته نشستن هادی به جای پدر، مسئله تازهای نبود، زیرا مدتها بود که حکومت اسلامی به وسیله خلفای ستمگر، به صورت رژیم موروثی درآمده بود و در میان دودمان اموی و عباسی دست به دست می گشت و انتقال قدرتها از این راه که با سکوت تلخ و اجباری مردم همراه بود، تقریباً یک مسئله عادی شده بود/چیزی که تازگی داشت، سپرده شدن سرنوشت مسلمانان به دست جوانی ناپخته، فاقد صلاحیت، بوالهوس و خوشگذرانی مثل هادی بود، زیرا هنگامی که وی بر مسند خلافت تکیه زد، هنوز 25 سال تمام نداشت(14) و از جهات اخلاقی به هیچ وجه شایستگی احراز مقام خطیر خلافت و زمامداری جامعه اسلامی رانداشت/ او جوانی میگسار، سبکسر و بی بند و بار بود، به طوری که حتی پس از رسیدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترک ننمود، و حتی شئون ظاهری خلافت را حفظ نمی کرد.(15) علاوه بر این، او فردی سنگدل، بدخوی ، سختگیر و کج رفتار بود.(16)هادی در محیط آلوده دربار عباسی تربیت یافته و از پستان چنین رژیم خود خواه و ستمگر و زورگویی شیر خورده بود. با چنین پرورشی ، اگر خلافت نصیب وی نمی شد، در جرگه جوانان زورگو و تهی مغزی قرار می گرفت که جز هوسرانی و خوشگذرانی هدف دیگری ندارد/بزمهای ننگین!او در زمان خلافت پدر، همراه برادرش هارون، جمعی از خوانندگان را به بزماشرافی خود که با بیتالمال اسلام برگزار می شد، دعوت می نمود و به میگساری و عیش و طرب می پرداخت. او آنچنان در این کار افراط می کرد که گاهی پدرش مهدی آن را تحمل نکرده ندیمان و آوازهخوانان مورد علاقه او را تنبیه می کرد(17)! چنانکه یکبار «ابراهیم موصلی »، خواننده مشهور آن زمان را از شرکت در بزم او نهی کرد و چون هادی دستبردار نبود، ابراهیم را به زندان افکند!(18)هادی که در زمان پدر، گاهی به خاطر رفتار زننده خود با مخالفت پدر روبرو می شد، پس از آنکه به خلافت رسید، آزادانه به عیاشی پرداخت و اموال عمومی مسلمانان را صرف بزمهای شبانه و شب نشینیهای آلوده خود کرد/به گفته مورخان، او«ابراهیم موصلی »را به دربار خلافت دعوت می کرد و ساعتها به آواز او گوش می داد و به حدی به او دل بسته بود که اموال و ثروت زیادی به او می بخشید، به طوری که یک روز مبلغ دریافتی او از خلیفه، به یکصد و پنجاه هزار دینار بالغ گردید! پسر ابراهیم می گفت:
«اگر هادی بیش از این عمر می کرد، ما حتی دیوارهای خانهمان را از طلا و نقره می ساختیم»!(19)روزی «ابراهیم موصلی » چند آواز برای وی خواند و او را سخت به هیجان درآورد. هادی او را تشویق کرد و مکرر از وی خواست که مجدداً بخواند. در پایان بزم، به یکی از پیشکاران خود دستور داد دست ابراهیم را بگیرد و به خزانه بیت المال ببرد تا او هر قدر خواست (از اموال مسلمین) بردارد، و حتّی اگر خواست تمام بیتالمال را ببرد، او را آزاد بگذارد! ابراهیم می گوید:
«وارد خزانه بیتالمال شدم و فقط پنجاه هزار دینار برداشتم»!!(20) با چنین طرز رفتار و روش، پیدا بود که او از عهده مسئولیت سنگین اداره امور جامعه اسلامی برنخواهد آمد، به همین دلیل، در دروان خلافت او، کشور اسلامی که در آغاز نسبتاً آرام بود و همه ایالات و استانها به اصطلاح مطیع حکومت مرکزی بودند، بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وی ، دستخوش اضطراب و تشنج گردید و از هر سو موج نارضایی عمومی پدیدار گشت/البته علل مختلفی موجب پیدایش این وضع شد ولی عاملی که بیش از هرچیز به نارضایی و خشم مردم دامن زد، سختگیری هادی نسبت به بنی هاشم و فرزندان علی علیهالسلام - بود. او از آغاز خلافت، سادات و بنی هاشم را زیر فشار طاقتفرسا گذاشت و حق آنها را که از زمان خلافت مهدی از بیتالمال پرداخت می شد، قطع کرد و با تعقیبب مداوم آنان، رعب و وحشت شدیدی در میان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف باز داشت نموده و روانه بغداد کردند.(21)
فاجعه خونین سرزمین فخّ:
این فشارها، رجال آزاده و دلیر بنی هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر یورشهای پی در پی و خشونتآمیز حکومت ستمگر عباسی واداشت و در اثر همین بیدادگریها، کم کم، نطفه یک نهضت مقاومت در برابر حکومت عباسی به رهبری یکی از نوادگان امام حسن مجتبی علیهالسلام - بنام «حسین صاحب فخ»(22)منعقد گردید/البته هنوز این نهضت شکل نگرفته و موعد آن که موسم حج بود، فرا نرسیده بود ولی سختگیریهای طاقتفرسای فرماندار وقت مدینه، باعث شد که آتش این نهضت زودتر شعلهور شود/فرماندار مدینه که از مخالفان خاندان پیامبر بود، برای خوش خدمتی به دستگاه خلافت، و گویا به منظور اثبات لیاقت خود! هر روز به بهانهای رجال و شخصیتهای بزرگ هاشمی را اذیت می کرد. از جمله، آنها را مجبور می ساخت هر روز در فرمانداری حاضر شده خود را معرفی نمایند، او به این هم اکتفا نکرده، آنها را ضامن حضور یکدیگر قرار می داد و یکی را به علت غیبت دیگری ، مؤاخذه و بازداشت می نمود!(23)یک روز «حسین صاحب فخ»و«یحیی بن عبدالله» را به خاطر غیبت یکی از بزرگان بنی هاشم سخت مؤاخذه کرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همین امر مثل جرقهای که به انبار باروتی برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشمیان گردیده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدینه شعلهور گردید/
شهید فخّ کیست؟
چنانکه اشاره شد، رهبری این نهضت را «حسین بن علی » مشهور به شهید فخّ، نواده حضرت مجتبی ، به عهده داشت. او یکی از رجال برجسته، بافضیلت و شهامت، و عالیقدر هاشمی بود. او مردی وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالی انسانی ، یک چهره معروف و ممتاز به شمار می رفت.(24)او از پدر ومادر با فضیلت و پاکدامنی که در پرتو صفات عالی انسانی خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنیا آمده و در خانواده فضیلت و تقوی و شهامت پرورش یافته بود/پدر و دایی و جد و عموی مادری و عدهای دیگر از خویشان و نزدیکان او، به وسیله «منصور دوانیقی »به شهادت رسیده بودند و این خانواده بزرگ که چندین نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانی داده بود، پیوسته در غم و اندوه عمیقی فرو رفته بود.(25)حسین که در چنین خانوادهای پرورش یافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخیمان «منصور» فراموش نمی کرد و یادآوری شهادت آنان روح پرشور و دلیر او را که لبریز از احساسات ضد عباسی بود، سخت آزرده می ساخت، ولی به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزیر از سکوت درد آلودی بود/او که قبلاً احساساتش جریحهدار شده بود، بیدادگریهای هادی عباسی و مخصوصاً حاکم مدینه، کاسه صبرش را لبریز نموده او را به سوی قیام بر ضدّ حکومت هادی پیش برد/